سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از عدالت نبود حکم نمودن به گمان . [نهج البلاغه]

فقر زیبا نبود

 
 
فقر زیبا نبود (تا آخر بخوانید)(جمعه 85 آذر 3 ساعت 4:3 صبح )

بهش می گفتن دایی چون اینقدر نجیب و مهربون بود که ................

آره 4 سال از اون جریان میگذره و من هنوز به یاده اون روزا هستم و شبای کمی می شه که بی یاده اونا بخوا بم .......

کلی جا ها رفتیم دمه در  1 کی از خونه ها منو صدا زد (دایی)

گفتم : جانم

گفت : بیا بریم داخل

گفتم : آخه خجالت می کشم

گفت : نه بیا

اول بزارید از خونه بگم : 1 خونه که فقط اسکلت آهنیش بنا شده و فقط 1 اتاقش دیوار شده

خونه ای که درش از تکه چوب های پوسیده و پنجرش 2 متر پلاستیک بود

(منم این چیزارو توی داستانا شنیده بودم ولی 10 ها موردشو با ......... دیدم

فقط تصورشو بکنی کافیه

رفتیم داخل 1 اتاق 20 متری که کفش کارتون بود نصف اتاق موکت شده بود موکت که دیگه .......................

گرمای اتاق از تکه چوبهایی بود که توی 1 حلبه روغن مشغوله سوختن بودن

ولی

ولی نا خود آگاه گریم گرفت مریم و زهرا دختر بچه های 7 و 9 ساله ای بودن که از خجالت زیر پتویی پنهن شده بودن که این پتو از کهنگی همه چیز خودشو نشون می داد

......................................................

تصور کن حتی اگر تصور کردنش سخته ............................... 



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 794  بازدید


» اشتراک در خبرنامه «